اي خداوند!
به علماي ما مسئوليت
و به عوام ما علم
و به مومنان ما روشنايي
و به روشنفکران ما ايمان
و به متعصبين ما فهم
و به فهميدگان ما تعصب
و به زنان ما شعور
و به مردان ما شرف
و به پيران ما آگاهي
و به جوانان ما اصالت
و به اساتيد ما عقيده
و به دانشجويان ما نيز عقيده
و به خفتگان ما بيداري
و به دينداران ما دين
و به نويسندگان ما تعهد
و به هنرمندان ما درد
و به شاعران ما شعور
و به محققان ما هدف
و به نوميدان ما اميد
و به ضعيفان ما نيرو
و به محافظه کاران ما گشتاخي
و به نشستگان ما قيام
و به راکدان ما تکان
و به مردگان ما حيات
و به کوران ما نگاه
و به خاموشان ما فرياد
و به مسلمانان ما قرآن
(و به شيعيان ما علي(ع
و به فرقه هاي ما وحدت
و به حسودان ما شفا
و به خودبينان ما انصاف
و به فحاشان ما ادب
و به مجاهدان ما صبر
و به مردم ما خودآگاهي
و به همه ملت ما همت، تصميم و استعداد فداکاري
و شايستگي نجات و عزت
ببخش
خدايا! …
رحمتي کن ،
تاايمان ،
نام و نان برايم نياورد …
قوتم بخش ،
تا نانم را ،
و حتي نامم را ،
در خطر ايمانم افکنم! …
تا از آناني نباشم که ،
پول دين را مي گيرند ،
و براي دنيا کار مي کنند! …
بلکه از آناني باشم که ،
پول دنيا را مي گيرند ،
و براي دين کار مي کنند! … دکتر علي شريعتي
پروردگارا
به من آرامش ده تا بپذيرم آنچه را که نمي توانم تغيير دهم .
دليري ده تا تغيير دهم آنچه را که مي توانم تغيير دهم .
بينش ده تا تفاوت اين دو را بدانم .
مرا فهم ده تا متوقع نباشم دنيا و مردم آن مطابق ميل من رفتار کنند.
اي زينب اي زبان علي در کام!
با ملت خويش حرف بزن!
اي زن!
اي که مردانگي در رکاب تو جوانمردي آموخت…
اي زبان علي در کام!اي رسالت علي بر دوش!
اي که از کربلا مي آيي و پيام شهيدان را
در ميان هياهوي هميشگي قداره بندان و جلادان
همچنان به گوش تاريخ مي رساني.
زينب با ما سخن بگو!
مگو که بر شما چه گذشت!
مگو که در آن صحراي سرخ چه ديدي!
مگو که جنايت آنجا تا به کجا رسيد!
مگو که خداوند آن روز
عزيز ترين و پر شکوه ترين ارزشها و عظمتها يي را که آفريده است
يکجا در ساحل فرات
و بر ريگزارهاي تفيده بيابان طف
چگونه به نمايش آورد و بر فرشتگان عرضه کرد
تا بدانند که چرا ميبايست بر آدم سجده گنند
آري زينب
مگو که دشمنانتان چه کردند دوستانتان چه کردند
آري اي “پيامبر انقلاب حسين”!
ما مي دانيم.ما همه را شنيده ايم.
تو پيام کربلا را پيام شهيدان را بدرستي گزارده اي
تو شهيدي هستي که از خون خويش کلمه ساختي
همچون برادرت که با قطره قطره ي خون خويش سخن مي گفت.
اي که از باغهاي سرخ شهادت مي آيي
و بوي گل هاي نو شکفته آن ديار را در پيرهن داري
اي دختر علي اي خواهر
اي که قافله سالار کاروان اسيراني
ما را نيز در پي اين قافله با خود ببر!
وقتي در صحنه حق و باطل نيستي وقتي که شاهد عصر خودت و شهيد حق و باطل جامعه ات نيستي
هر کجا که خواهي باش.
چه به شراب نشسته باشي و چه به نماز ايستاده باشي، هر دو يکي است.
براي استحمار کردن هميشه تو را به زشتي ها دعوت نمي کنند که نفرت زشتي ها تو را فراري بدهد
و متوجه آنجايي بکند که بايد به آنجا متوجه بشوي. بر حسب ” تيپ ” تو، دعوتت را انتخاب مي کنند،
گاه تو را دعوت مي کنند به زيبايي ها. براي کشتن يک حق بزرگ، حق يک جامعه، يک انسان، گاه
دعوتت مي کنند که سرگرم يک حق ديگر باشي و به کمک يک حق، حق ديگر را مي کشند.
و وقتي در خانه حريقي در گرفته است دعوت آن کس که تو را به نماز و دعا با خداوند مي خواند، دعوت
يک خيانتکار است تا چه رسد بکار ديگر؛ هر گونه توجه دادن به هر چيزي در آنجا (هر چيز مقدس و
غير مقدس) به جز توجه دادن به خاموش کردن حريق، توجهي است استحمار گرانه و اگر تو توجه
بکني، استحمار شده اي ولو با خداوند خودت صحبت کني ولو به نماز ايستاده باشي، ولو مشغول مطالعه
بهترين آثار علمي و ادبي بشوي يا مشغول يک کشف بزرگ علمي ! هر کاري که بکني و” طرف ”
سرت را به هر چيز که گرم کرد تو را دچار استحمار کرده، ديگر رفته اي