بلبل و مور
بلبلی از جلوه گل بیقرار گشت طربناک به فصل بهار
در چمن آمد غزلی نغز خواند رقص کنان بال و پری برفشاند
پهلوی جانان چو بیفکند رخت مورچه ای دید به پای درخت
خنده کنان گفت که ای بیخبر مور ندیدم چو تو کوته نظر
روز نشاط است گه کار نیست وقت غم و توشه انبار نیست
مور بدو گفت بدین سان جواب غافلی ای عاشق بی صبرو تاب
روز تو یک روز به پایان رسد نوبت سرمای زمستان رسد
همچو من اي دوست سرايي بساز جايگه توش و نوايي بساز
تو به سخن تکيه کني من به کار ما هنر اندوخته ايم و تو عار
گل دو سه روزي است تو را میهمان میبردش فتنه باد خزان
چون که مهي چند بدين سان گذشت گشت خريف و گه جولان گذشت
چهر چمن زرد شد از تندباد برگ زگل , غنچه زگلشن فتاد
دید که هنگام زمستان شده موسم هشیاری مستان شده
خرمنش از برق هوا سوخته دانه و آذوقه نیندوخته
اندوهش از دیده و دل نور برد دست طلب نزد همان مور برد
گفت که در خانه مرا سور نیست ریزه خور مور به جز مور نیست
رو که در خانه خود بسته ایم نیست گه کار و بسی خسته ایم
دانه و قوتی که در انبان ماست توشه سرمای زمستان ماست
پروین اعتصامی